محل تبلیغات شما
خاطره بازی ترم سوم یا چهارم رشته ی زبان وادبیات فارسی بودم. هر جا می نشستم سخن از دکترمحمود عابدی بود،از نفس گرم وگیرا،از اشارات وعبارات او حکایت می شد و آتش مشتاقی و مهجوری در من زبانه می کشید. باری یک روز خود را به کلاس درس ایشان رساندم از درکه پای به درون گذاشتم صدای استاد را شنیدم که فرمودند: با تو من آشتی نخواهم کرد ازهمان ره که آمد ی برگرد پاهایم از رفتن واماندند اما غرورم اجازه نداد برگردم،تازه نمی دانستم اشاره ی استاد به چه کسی است،این داستان اولین دیدار بنده با استاد عابدی بود. رفتم در کلاسشان نشستم اما حالم دگرگون بود و اشکم روان و هیچ متوجه نشدم که درس و بحث چیست وبا حالی خراب و دلی مملو از عشق به استاد به خوابگاه آمدم و ???? ???? ???? ???????????????????????????????? ???????????? ???? ???? ???? هرچند جز من و علی کرمی دوستان دیگر مان به وادی خاطره نویسی وارد نشدند اما باز دلم می خواهد دراین وادی قدم بزنم. دریغم آمد یادی از استاد عزیز مان دکتر سید مرتضی میر هاشمی نکنم. با خاطره ی بدی که از تاریخ ادبیات دو وکنفرانس حافظ داشتم،باردیگر این درس را با استاد میر هاشمی گرفتم و پاس شد .تا ریخ ادبیات سه را نیز با ایشان گرفتم ،چه قدر ایشان بزرگوار،متین و محترم بودند.در آن ترم هم قرارشد درباره ی بابا فغانی شیرازی کنفرانس بدهم،مطالبی را آماده کردم و روز موعود رسید،قلبم به شدت می زد.استاد که اضطراب و استرس مرا دیدند فرمودند در سرجایم گزارش درس را بدهم کمی آرام شدم وبا صدایی لرزان و بریده بریده مطالب را گفتم و تنها جمله ای که از آن کنفرانس به یادم مانده این بود که بابا فغانی شیرازی در روزگار خود مشهور به حافظ کوچک بوده است. هرجا هستند سلامت باشند ودست حق به همراهشان باد. ???? ???? ???????? ???????????????????? ???????????????????? ???? ???? ???? امتحان سنایی بود ،آن روزها روحیه ای حساس پیدا کرده بودم ودر توهم زندگی می کردم. استادعابدی از لحظه ی حضورش در سر جلسه ی امتحان دستانش را در آغوش کشیده بود آخر در ولایت ما اگر کسی عزیزی را از دست داده باشد دست در أغوش می گیرد. از طرفی خواندن کلماتی مانند خلقان که گمانم به معنی خرقه ی مندرس و پاره باشد ودیگر کلمات برگه ی امتحان مرا به یاد ولایت ولباس های فقیرانه ی مردم آن جا انداخته بود. همین ها موجب شده بود اشک چشمانم روان باشد ،استاد حالت مرا دیدند وبه سر صندلی من آمدند ،اسمم را پرسیدند : آقا اسم شریف شما چیه ؟ زبانم لال شده بود،نتوانستم پاسخی بدهم ، باردیگر پرسیدند: آقا اسم شریف شما چیه؟ این بار اسمم را که بالای برگه ی امتحانی نوشته بودم خط زدم و مقصودم این بود که استاد جان مگر من مرده ام که دستتان را به آغوش کشیده اید. جواب سوال ها را نوشتم دوستان هم ناراحتی مرا دیدند از جمله گرامیان علی برقی و علی کرمی و داود سعادت ،امتحان تمام شد،من به دنبال استاد آمدم دوستان هم آمدند در سالن دستشان را داخل کیفشان بردند و اولین برگه ای که در آوردند برگه ی من بود. فرمودند بد ننوشته اید باز نتوانستم بگویم که نامم را خط زده ام بدهید بنویسم. گذشت و نتایج اعلام شد من چهارده گرفته بودم در حالی که آن ورقه ی امتحانی مرا به عالمی دیگر برده بود ومن عاشقانه نامم را خط زده بودم. ???? ???? ???? ???????????????????????? ???????????????????? ???? ???? بعد از کنفرانس حافظ و بیماری هایی که برایم پیش آمد ،در کارنامه نمره ی تاریخ ادبیات بنده صفر منظور شد برای حذف این نمره نامه ای به استاد عالیقدر دکتر عابدی نوشتم و اول نامه را با این بیت صائب شروع کردم: گرچه بیماری من روی به بهبود نهاد دردم این است که از یاد مسیحا رفتم حالا وقتی استاد عابدی را می بینم می فرمایند شما صائب را خوب می نوشتید خداوند به استاد عابدی عمر طولانی عنایت فرماید.

بیا و حال اهل درد بشنو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها