محل تبلیغات شما

بیا و حال اهل درد بشنو




اگر دستانم را ببندند یا حتی قطع کنند
تا نتوانم ،نتوانم بنویسم که: دوستت دارم .
با زبانم خواهم گفت که: دوستت دارم 
اگر زبانم را ببرند و لبانم را بدوزند تا نتوانم ،نتوانم بگویم که: دوستت دارم 
باچشمانم خواهم گفت که : دوستت دارم 
اگر چشمانم را درآرند و کورم کنند ،با قطر ه قطره ی خونم خواهم گفت که :دوستت دارم ای وطن


بیا و حال اهل درد بشنو

از زمانی که خود را شناخته ام ،فهمیده ام که برای رهیافت به موفقیت و رسیدن به مقصود حتما نیاز به راهنما هست .برای همین از همه ی کسانی که در تعلیم وتربیت من نقش داشته اند هرجا که پیش آمده است نام برده ام . امروز هم با اشاره به خاطراتی،می خواهم از یکی از این راهنمایان خوب ومهربان وعزیزم سخن بگویم . در دوره ی کارشناسی ادبیات که بودیم ،بنده در همان صندلی جلو می نشستم و به برخی از استادانمان که مویشان جوگندمی شده بود و حالتی عارفانه داشتند ،دل بسته بودم وگاه که از جلو وکنار من می گذشتند روی دفترچه ی یادداشتم می نوشتم :ای پیر مرا تو رهنما باش.»نمی دانم آن استادان عزیز نوشته ی مرا می دیدند یا نه اما آنان وظایف خودرا انجام می دادند . با مرحوم استاد سیامک عرب نیز سرگذشتی دارم خواندنی و هنوز هم شرمنده ی مرام و بزرگی آن استاد بی همتا هستم و امیدوارم که اینک که در بهشت سرمدی به سر می برند مرا بخشیده باشند . اما این روزها معنی راهنما را بهتر از هر زمان دیگری فهمیده ام ،چون راهنمایی واقعی ،دستان مرا همچون کودکی گرفت وبا عوالم تحقیق آشنا کرد. این روزها وقتی فکر می کنم که استاد دکتر محمود عابدی تحقیقی با صفحات هزاربرگی برای نفحات الانس جامی نوشته اند به کنه زحمات فراوانی که ایشان برای این کار کشیده اند پی می برم .یا استادانی که چندین کتاب نوشته اند معلوم است که در این راه استخوان خورد کرده اند وچشم هایشان به ضعف گراییده است و دستانشان لرز پیدا کرده است .چون هر پاراگراف و بندی که نوشته اند حاصل مطالعه ی کتاب ها و مقاله ها و مجله ها بوده است . آری این استاد عزیز بزرگوار که راهنمای بنده است ،استاد دکتر مجید منصوری دامت توفیقاته است که امیدوارم خداوند عز وجل تمام آرزوهایشان را برآورده سازدو اورا در همه ی عرصه ها موفق وموید بدارد.امیدوارم این استاد عزیز همیشه شاد وسلامت باشند و خداوند همه خواسته هایشان را برآورده فرماید . بمنه وکرمه و این ها را از راه تملق و چاپلوسی نمی گویم چون اگر آدم متملقی بودم باید کنون منصب ها و مقام هایی را صاحب بودم واز راه طمع هم نیست که گفتند :طمع سه حرف دارد وهرسه تهی است .

بیا و حال اهل درد بشنو

سرمه یکی از اقلام آرایش خانم هاست.در کتاب ها نوشته شده است که سرمه از نوعی سنگ درست می شده است یعنی سنگ سرمه را می ساییدند و نرمش می کردند و به چشم می کشیدند واین نوع سرمه خاصیت تقویت بینایی داشت .وسرمه اصفهان هم معروف ترین سرمه بوده است که خاقانی مرتب در دیوان خود به آن اشاره می کند . مادر من سرمه را طوری دیگر درست می کرد او می گوید :سرمه را باید از پیه ی گوسفند نر درست کرد ،به این صورت که پیه ی آن را می گذارند آب می شود (ذوب می شود وروغن آن به دست می آید)سپس دو ظرف فی را یکی زیر و دیگری به صورت اریب روی آن قرار می دهیم ویک تکیه گاه می گذاریم که نیافتد ،بعد از روغنی که درست کردیم در ظرف زیری می ریزیم و فتیله ای در آن قرار می دهیم و آن را روشن می کنیم ،دوده آن روی ظرف اریب می چسبد و مرتب دوده ها را جدا می کنیم ودر کیسه ی مخصوصی که از پوست ران خروس درست می شود می ریزیم ،نمی دانم این سرمه هم همان خاصیت سنگ سرمه را دارد یانه ؟

بیا و حال اهل درد بشنو

????◾️????◾️????◾️????◾️???? بسم الله الرحمن الرحیم یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی رحلت جانگداز یکی از بهترین ،ناب ترین ،خالص ترین ،خدایی ترین،مومن ترین ،عاشق ترین ،باهوش ترین ،پاک ترین ،انسان های خرقان مرحوم مغفور دکتر اکبر هوشیار را به ساحت مولانا صاحب امان ،حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام و حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و مردم شریف خرقان ومردم خوب مصرقان ،به پدر بزرگوارشان استاد حسین هوشیار ،به مادر داغدارشان به خانواده ی محترم و برادران عزیز و خواهران گرامی اش تسلیت عرض می نماییم و از خداوند بزرگ صبر وافر برای تحمل این مصیبت عظمی خواهانیم ،خداوند رحمتش کند و با برادر شهیدش رضا هوشیار اعلی الله مقامهما میهمان حضرت سیدالشهدا فرماید . هرکس شمّه ای از خصوصیات و اخلاق و رفتار این انسان شریف را دیده باشد ،می داند که از دست دادن او چه قدر درد آورو چه قدر حسرت و افسوس و اشک واندوه به همراه می آورد .ای حسرتا که چه آرزوها برای این فرزند سرو قامت خرقان ،همراهان او،آشنایان او،همکاران او،دوستان او وهمه ی خرقانی ها داشتند . بنده اورا از سال 62،63که به مجتمع شبانه روزی شهید بهشتی واردشدیم می شناختم و با او دوستی و آشنایی داشتم . او در خاندانی شریف ،بزرگوار و مذهبی در روستای مصرقان چشم به جهان گشود. در دوره ی ابتدایی و راهنمایی از بهترین و باهوش ترین دانش آموزان محسوب می شد .در مجتمع دوزج مانند ستاره ای پر نور می درخشید .در مراسم های مجتمع با لحن شیوا و زبان گویا مقاله می خواند .به سوالات درسی دوستان و دانش آموزان و همکلاسانش در نهایت خوشرویی پاسخ می داد و دستگیری و کمک به همنوعان از خصوصیات بارز اخلاقی اوبود . دکتر اکبر هوشیار پس از دوره ی راهنمایی برای ادامه ی تحصیل به تهران عزیمت نمود و دیپلم ریاضی گرفت ،سپس وارد یکی از معتبرترین دانشگاه های ایران شد و تحصیلات کارشناسی خود را به پایان رساند پس از تحصیلات در شرکت ایران ترانسفورماتور استخدام شد و به زودی مدیر عامل این شرکت شد . یکی از افتخارات مهم واز دوست داشتنی ترین عنوان های دکتر این بود که او خادم مضاجع شریف حضرت علی بن موسی الرضا و حضرت فاطمه ی معصومه سلام الله علیها بودند و بیشتر سه شنبه ها در مسجد جمکران حضور داشتند و دعاگو وخدمتگزار مومنین و مومنات در این اماکن مقدس بودند . دکتر هوشیار چند سالی بود که از دیابت رنج می برد و کلیه ها و ریه ها به نارسایی دچار شده بودند و این بیماری منجر به این شد که در تاریخ 99/8/10دار فانی را وداع گویند و به برادرشهیدشان مرحوم رضا هوشیار بپیوندند ،روح هردو شاد باد . از فعالیت های اجتماعی او می توان شرکت در تاسیس انجمن احیاگران خرقان نام برد واز فعالیت موثر ایشان در این انجمن یادکرد. شرکت در این انجمن به آشنایی ایشان با استاد سید علی اصغر ،دکتر خسرو امیرحسینی و دیگر بزرگان انجامید و به درخواست استاد شروع به نوشتن نکته های قرآنی نمودند.نوشتن این مطالب قرآنی و انعکاس آن ها در گروه های مختلف که از بهترین و شیواترین وشیرین ترین و زیباترین مطالبی است که تا کنون نوشته شده است عمق فهم ودرک این انسان شریف را نشان داد.همه ی کسانی که این مطالب را خوانده اند به محتوای دل انگیز و عبارات جان پرور نثر دکتر اکبر هوشیار که با استناد به آیات قرآنی و احادیث معصومین می نوشتند اذعان دارند .مطالبی که با نام خدا وسلام بر دوستان جان آغاز می شد وبا عبارت ارادت همچنان باقی است پایان می یافت . افسوس که دست تقدیر و مشیت الهی فرصت به بارنشستن آرزوهایمان درباره ی این فرزند برومند خرقان را نداد واوبه ندای ارجعی خالقش لبیک گفت و چشمان دوستارانش را اشکبار ساخت . نویسنده :الیاس امیرحسنی به نمایندگی از سوی استاد سید علی اصغر ،شاعر، پژوهشگرو نیزکانون ادبیات خرقان ◾️????◾️????◾️????◾️????◾️

بیا و حال اهل درد بشنو

این روزها که در کنار مادر بوده ام دو نکته ی مهم از صحبت هایشان فهمیده ام که در اینجا می آورم : 1.این که بعضی از اجداد ما لقب وکیل داشته اند مثل علی اکبر وکیل .من فکر می کردم وکیل یک شخص مهم و مؤثردر آن دوره بوده است امّا مادرم گفت وکیل ها کسانی بوده اند که ارباب ها آن ها را برای کارهای خود انتخاب می کردند و آن ها به وکالت از آن ها کار انجام می دادند ،مثل این که به وکالت از ارباب هابه سربازی می رفتند یا به وکالت از ارباب ها برای لایروبی جوی ها می رفتند . 2.داستان دیگری که از گذشته گفتند مربوط می شود به سال هایی بعد از تولدشان ،در شناسنامه مادرم متولد 1319است ،معلوم است بعد از گذشت اندی از تولدشان ،سال هایی معروف به باتمانی یدّی تومان است .یعنی در این سال ها همه چیز منی هفت تومان بوده است .کاه هم منی هفت تومان بوده است نان هم منی هفت تومان بوده است .مادرم می گفت که مادرش نان می پخته است و خمیر درست کرده بوده ولی آرد کم می آورد و اورا به خانه ی یکی از اقوام دارایشان می فرستد تا کمی آرد بگیرد واو می رود اما آردی به او نمی دهند وبا چشم اشکبار برمی گردد.

بیا و حال اهل درد بشنو

???????????????????????? ???? ???? ???? ???? افندیم :الیاس امیرحسنی بیزیم ده وار آلاهوموز افندیم گویده ده بیر تک آیوموز افندیم پیس اگه باخساک بیرینه ای خودا کوراولسون ایکی گوزوموز افندیم چوخ اوزویی بیزلره گورستمه سن بیزیم ده آلله واروموز افندیم ایله مه دیک هئچ کیمه بیز یامانلوق ذرّجه واردور آبروموز افندیم دنیانون اولسایدی اگر وفاسی قالاردی آتالاروموز افندیم اولماسا ائوده یئماقا ات ،کباب یاتماقا وار یورقانوموز افندیم الیاسا یولاّدی بیر سوگوش واردی اونا جوابوموز افندیم ???????? ???????? ???????? ????????????????????????

بیا و حال اهل درد بشنو

یاد یاران قدیمی :الیاس امیرحسنی الیاس امیرحسنی: ???????????????????????? ???? ???? ???? یاد یاران :الیاس امیرحسنی یاد استادان دلسوزم بخیر یاد همدرسان دیروزم بخیر یاد برف وراه ودرس ومدرسه شرح دلتنگی امروزم بخیر با مشاهده ی گروه بازنشستگان فرهنگی ساوجی ،سیمرغ خیالم به پرواز در آمد وبه آن دورها سفر کرد به چهل ویک سال پیش ،سال 57که سال پیروزی انقلاب اسلامی بود وما کلاس اول ابتدایی بودیم . مدرسه مان یک مدرسه ی سه کلاسه ی کاه گلی باسقف چوبی بود . ما خرقانی ها معلق در فضاییم ،نه می توانیم خود را ساوه ای بخوانیم ونه زرندی .اگر به خدمت وخدمات باشد ساوه ای ها وساوجی ها مقدم ترند ما بیشتر مدیون ساوه هستیم تا زرند ،هرچند الان تابع زرندیم اما هیچ خیری از ایشان ندیدیم . آری سیمرغ خیالم به سال 57پرکشید ،سالی که من اول ابتدایی را در آن مدرسه ی سه کلاسه ی کاه گلی می خواندم .به گمانم مدیر مدرسه مان خانم معماری بودند که بعدها فهمیدم متهم به کمونیسم هستند ،این خانم بی حجاب بودند و گاه تظاهراتی را هم شکل می دادند ،یادم هست یک بار به سوی بخشداری رازقان تظاهرات کردیم وفریاد می زدیم ما جاده ی آسفالت می خواهیم .چیز دیگری هم که یادم هست این است که مرا در همان عوالم کودکی 7،8سالگی به پاسگاه ژاندارمری رازقان فراخواندند تا از همین خانم معماری اطلاعاتی اخذ نمایند . در کلاس اول ابتدایی خانم مدتی به ما درس دادند ،روی میز اول کلاس می نشستند که روی نیمکتش ما نشسته بودیم ودر حالی که برایمان درس می دادند وسخن می گفتند ،بافتنی هم می بافتند . یک چیز خوب در این سال این بود که در زنگ تفریح ها ما دور یکی از کلاس بالاتری ها جمع می شدیم واو ترانه می خواند وما دست می زدیم .مثلا می خواند ،معصومه ،آی معصومه،جونم فدایت معصومه . سال 57گذشت ومدارس در بهمن ماه به تعطیلی کشیده شد ونمی دانم چطور شد که ما سال بعدش در کلاس دوم ابتدایی حاضر شدیم . کلاس دوم ما را خانم فخرایی با خانم پیرایش اداره کردند .کلاس دوم ما با کلاس سوم همپایه بود ومعلم دوم وسوم ها خانم پیرایش بود که به بچه های زرنگ جایزه هم می داد ،یادم هست که به یکی از کلاس سومی ها کلاسور جایزه دادومن حسودی ام شد . درس خواندن من عملا از کلاس سوم ابتدایی شروع شد ،زمانی که معلم ما خانم خراطی شدندوبنده را بهتر از دیگران تحویل گرفتند ،هرگاه در کلاس ایشان درسم را آماده نکرده بودم ،خودرا به مریضی می زدم واز مهلکه می رستم ،یک بار هم یاد دارم که از بنده جدول ضرب پرسیدند وبلد نبودم و از دانش آموز دیگری هم پرسیدند اوهم بلد نبود وچوب تنبیه را به دست من سپردند تا بر دستان دوستم بکوبم اما هرچه بالا بردم از دلم نیامد که دوستم به وسیله ی من تنبیه شود اما اوچند بار چوب را به دستان من زد وکم بود گریه ام در آید .امتناع من از این کار باعث شد تا خانم خراطی بیش از اندازه بنده را تشویق نمایند . نمی دانم به وسیله ی ایشان بود یا خانم یاوری که من اولین مقاله خوانی را تجربه کردم ،آن هم در مسجد قدیمی رازقان ودر بزرگداشت مقام معلم ودر حضور تمام معلمان خرقان ونماینده ی مجلس ساوه مرحوم موحدی .از آن مقاله فقط تکرار ای معلمش در خاطرم مانده است . هرچه باشد من از کلاس چهارم ابتدایی زیر نظر معلم بزرگوارم خانم فاطمه یاوری به طور جدی دانش آموزی درس خوان وفعال بودم در بسیاری از مواقع مراسم صبحگاه را اجرا می کردم ودر مناسبت ها مقاله می خواندم . یادم هست در همین سال ها بود که حسن مروجی جوانی از روستای ازبیزان به شهادت رسید ودر مراسم تشییع او ودر سر مزار او در روستای ازبیزان مقاله خواندم و این فعالیت ها با ورود استاد عزیزم ابراهیم کاوه به رازقان شکل جدی تری گرفت .استاد کاوه با خط زیبایی که داشتند ،با اخلاق نیکی که داشتند در پرورش من نقش عمده ای ایفا کردند . در همه ی مراسم ها یک پایه ی اجرا من بودم در مراسم های دهه ی فجر مجری برنامه می شدم وبد هم اجرا نمی کردم . ما با ورود به مجتمع دوزج به دنیای تازه ای وارد شدیم و راهنمایی واستادی آقای کاوه در این مجتمع هم ادامه پیدا کرد . نام های دیگری که در این سال ها با آنان آشنا شدم چنین اند : آقای جعفری آموزگاری از خطه ی قم ،آقای عسگری ،خانم کوهسار ،آقای جوادزاده ،خانم شرافت ،خانم مجتهدی وبرادرشان ،آقای سید یحیی عطارد ،آقای اسماعیل کلامی ،آقای تخشا که راهنمای تعلیماتی بودند آقای سعادتمند که نماینده ی بخش بودند (قبل از ایشان آقای کریمی و آیینه کار نماینده بخش شدند ) در همین سال ها پایم به پایگاه بسیج باز شد و روحیه ی رزمندگی هم کم کم درمن نضج گرفت . گفتم که ورود به دوزج ورود به دنیای دیگری بود .تجربه ی دوری از خانواده ،تجربه ی آشنایی با فرهنگ های دیگر ،تجربه ی زندگی اجتماعی و دوستی با دیگران . ما سه نفر از رازقان به دوزج رفتیم ،من ،محمد رنگی و تقی میرزایی ،من وارد شعر وشاعری شدم ،تقی وارد ت وجزو مقامات شد ومحمد هم آزاد زندگی کرد . نمی خواهم از همه ی سال هایی که در دوزج بودم یاد کنم ،من 5 سال در دوزج درس خواندم وچهارسال درس دادم ،هم از دوره ی اول وهم از دوره ی دوم خاطراتی هم خوشایند وهم ناخوشایند دارم ودر جایی از دوزج به نام وطن معنوی خود یادکرده ام وهنوز هم بر همین عقیده ام . مقصودم از این نوشتار یاد کرد خدمات ساوجیان محترم است ،یاد کرد معلمان عزیزم که چراغ دلم به یادشان روشن است ،پس بی آن که سراغ خاطرات بروم تا آنجا که به یادم می رسند از ایشان نام می برم واگر کسانی از قلم افتادند مرا ببخشید وتذکار دهید . آقای کاوه،آقای حاج سلطانی ،آقای صفویه ،آقای میرابی ،آقای آبیار ،آقای صفی زاده ،آقای افتخاری ،آقای آمینون ،آقای رضامیری،آقای قاسمعلی زاده ،آقای زمانی ،آقای یدالله خلج،آقای ذاکر ،آقای محمدی ،آقای غلامیان ،آقای قریشی ،آقایان پرپوچی ها ،آقای بلالی ،بعدها آقای شهباز،آقای قاسمی ،آقای سهیلی ،آقای کریمی،آقای حاج امینی ،آقای بیگدلی ،آقای رحمتی ،آقای جمشیدی ،آقای شکر ریز ،آقای مهدیلی ،آقای سپهیار ،آقای ،آقای نادری ،آقای فخاری ،آقایان منصوری ودوره ی اول گذشت وما بعد از 5 سال در دوزج ماندن ،سال چهارم به ساوه رفتیم ودر مرکز امام صادق با استادان عزیزی آشنا شدیم که فراموش نشدنی اند ،آقای مقدسی که رییس مرکز بودند ،استاد نرجسی ،استاد صدیف ،استاد اسدی ،استاد مطهری ،استاد حسینی ،استاد حاج فیاضی ،استاد موید استاد منوچهر ی استاد غفاری ودیگران ،استاد ابوذر سال چهارم هم پایان گرفت وخود وارد عرصه ی تعلیم وتربیت شدیم که حاضر نیستم از ایامی که خود معلمی کردم یاد کنم چون در مقایسه با معلمان خود در حد بسیار پایین وحتی صفر عمل کردم واز نقشی که دراین بیست وچند سال که به کلاس رفتم ،داشتم به هیچ وجه راضی نیستم ، اما درست است که به جایی وجایگاهی نرسیدم اما وجدانم آسوده است که در تمام این سال ها هیچگاه آدم فروشی نکردم و نخواستم برای رسیدن به جایگاهی زیر پای کسی را خالی کنم .برای تمامی عزیزانی که در این گروه حاضرند آرزوی سلامتی وبهترین آرزوها را دارم ،مخصوصا معلمان عزیزی که حق استادی بر گردن من دارند ،چه خوب می شد اگر استادان بنده هم در این گروه تشریف داشتند و خبر سلامتی شان را در اینجا می خواندم ،شاد وسلامت و استوار باشید . یاد باد آن روزگاران یاد باد. ???? ???? ???? ????????????????????

بیا و حال اهل درد بشنو

شعر مسکن ملی :الیاس امیرحسنی تقدیم همشهریان عزیز???????? پخش اولدی خبر مسکن ملی گله جاقدور رازقاندااوچ اوز الی دانا ائو سالاجاقدور مخلوق دئدی بیر بیرینه به نو لا جاقدور داود قبادی بیزه ده ائو وئراجاقدور بیر عده دئدی کاش ویلایی اولا ائولر بیر عده دئدی یوخ بابا حتم برج اولاجاقدور بیر عده دئدی ائولری داغ آلتا سالالار بیر عده دئدی دوزجه ساری دوزه جاقدور یارب نه اولار دوستلارونان قونشی اولایدوک آرواتلاروموز خوش لوقونان آش قویاجاقدور بورج اولسا گر الی طبقه منظره گوستر بیریان دوزکی بیریانی داغلار گوره جاقدور واردور خبریم رازقان اگر دوزلری آشسا حضرت گله جاقدور یوزلر گوله جاقدور الیاس خیالاتی بیراخ شعری قوتار گئت معلوم دگیل عمری کی آلله وئره جاقدور ???????????????????????????????????????????? ????: @razqan1397

بیا و حال اهل درد بشنو

???????????????????????????? ???? ???? ???? برای امام رضا (ع):الیاس امیرحسنی تقدیم به سرور ارجمند استاد عزیزم سید علی اصغر ای حصن حصین درد نوشان ای دست کریم ژنده پوشان ای دارالامان--- روسیاهان ای خانه ی گم نموده راهان ای ضامن بچه های آهو بستیم به تو دخیل یاهو شاهنشه ملک طوس وایران قاموس نگار حکم یزدان ای سبزترین درخت هستی خنیاگر شور و عشق ومستی فرمانده تیپ دلنوازان محبوب دل ترانه سازان آقای عزیز مهربانی درسینه نشسته همچو جانی خواهم به زیارتت بیایم پابوسی تو شود سزایم ???? ???? ???? ????????????????????????????

بیا و حال اهل درد بشنو

خاطره بازی ترم سوم یا چهارم رشته ی زبان وادبیات فارسی بودم. هر جا می نشستم سخن از دکترمحمود عابدی بود،از نفس گرم وگیرا،از اشارات وعبارات او حکایت می شد و آتش مشتاقی و مهجوری در من زبانه می کشید. باری یک روز خود را به کلاس درس ایشان رساندم از درکه پای به درون گذاشتم صدای استاد را شنیدم که فرمودند: با تو من آشتی نخواهم کرد ازهمان ره که آمد ی برگرد پاهایم از رفتن واماندند اما غرورم اجازه نداد برگردم،تازه نمی دانستم اشاره ی استاد به چه کسی است،این داستان اولین دیدار بنده با استاد عابدی بود. رفتم در کلاسشان نشستم اما حالم دگرگون بود و اشکم روان و هیچ متوجه نشدم که درس و بحث چیست وبا حالی خراب و دلی مملو از عشق به استاد به خوابگاه آمدم و ???? ???? ???? ???????????????????????????????? ???????????? ???? ???? ???? هرچند جز من و علی کرمی دوستان دیگر مان به وادی خاطره نویسی وارد نشدند اما باز دلم می خواهد دراین وادی قدم بزنم. دریغم آمد یادی از استاد عزیز مان دکتر سید مرتضی میر هاشمی نکنم. با خاطره ی بدی که از تاریخ ادبیات دو وکنفرانس حافظ داشتم،باردیگر این درس را با استاد میر هاشمی گرفتم و پاس شد .تا ریخ ادبیات سه را نیز با ایشان گرفتم ،چه قدر ایشان بزرگوار،متین و محترم بودند.در آن ترم هم قرارشد درباره ی بابا فغانی شیرازی کنفرانس بدهم،مطالبی را آماده کردم و روز موعود رسید،قلبم به شدت می زد.استاد که اضطراب و استرس مرا دیدند فرمودند در سرجایم گزارش درس را بدهم کمی آرام شدم وبا صدایی لرزان و بریده بریده مطالب را گفتم و تنها جمله ای که از آن کنفرانس به یادم مانده این بود که بابا فغانی شیرازی در روزگار خود مشهور به حافظ کوچک بوده است. هرجا هستند سلامت باشند ودست حق به همراهشان باد. ???? ???? ???????? ???????????????????? ???????????????????? ???? ???? ???? امتحان سنایی بود ،آن روزها روحیه ای حساس پیدا کرده بودم ودر توهم زندگی می کردم. استادعابدی از لحظه ی حضورش در سر جلسه ی امتحان دستانش را در آغوش کشیده بود آخر در ولایت ما اگر کسی عزیزی را از دست داده باشد دست در أغوش می گیرد. از طرفی خواندن کلماتی مانند خلقان که گمانم به معنی خرقه ی مندرس و پاره باشد ودیگر کلمات برگه ی امتحان مرا به یاد ولایت ولباس های فقیرانه ی مردم آن جا انداخته بود. همین ها موجب شده بود اشک چشمانم روان باشد ،استاد حالت مرا دیدند وبه سر صندلی من آمدند ،اسمم را پرسیدند : آقا اسم شریف شما چیه ؟ زبانم لال شده بود،نتوانستم پاسخی بدهم ، باردیگر پرسیدند: آقا اسم شریف شما چیه؟ این بار اسمم را که بالای برگه ی امتحانی نوشته بودم خط زدم و مقصودم این بود که استاد جان مگر من مرده ام که دستتان را به آغوش کشیده اید. جواب سوال ها را نوشتم دوستان هم ناراحتی مرا دیدند از جمله گرامیان علی برقی و علی کرمی و داود سعادت ،امتحان تمام شد،من به دنبال استاد آمدم دوستان هم آمدند در سالن دستشان را داخل کیفشان بردند و اولین برگه ای که در آوردند برگه ی من بود. فرمودند بد ننوشته اید باز نتوانستم بگویم که نامم را خط زده ام بدهید بنویسم. گذشت و نتایج اعلام شد من چهارده گرفته بودم در حالی که آن ورقه ی امتحانی مرا به عالمی دیگر برده بود ومن عاشقانه نامم را خط زده بودم. ???? ???? ???? ???????????????????????? ???????????????????? ???? ???? بعد از کنفرانس حافظ و بیماری هایی که برایم پیش آمد ،در کارنامه نمره ی تاریخ ادبیات بنده صفر منظور شد برای حذف این نمره نامه ای به استاد عالیقدر دکتر عابدی نوشتم و اول نامه را با این بیت صائب شروع کردم: گرچه بیماری من روی به بهبود نهاد دردم این است که از یاد مسیحا رفتم حالا وقتی استاد عابدی را می بینم می فرمایند شما صائب را خوب می نوشتید خداوند به استاد عابدی عمر طولانی عنایت فرماید.

بیا و حال اهل درد بشنو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها